بنابراین آیا تعجبآور نیست که تربت پاک دختر پیامبر خدا(ص) با آنهمه نقش برجستهای که در اسلام داشته است و آنهمه فضیلت و شأن والایی که از قول رسول خدا(ص) درباره آن حضرت نقل شده است «بینشان» باقی بماند؟!
مراجعه به بخشی از زمزمه امیرالمؤمنین(ع) به هنگام دفن شبانه فاطمه زهرا(س) میتواند راز تربت بینشان یا به بیان دیگر راز بینشان ماندن تربت زهرای اطهر(س) را نشان بدهد؛
«ای رسول خدا… سلام من و دخترت را که به دیدار تو آمده و در جوار تو به خاک رفته، پذیرا باش… اکنون امانت به صاحبش رسیده، زهرا از کنار من دامن کشیده و نزد تو آرمیده است… بعد از او، آسمان و زمین زشت مینماید و اندوه دلم، هرگز نمیگشاید…
رفتن فاطمه، دلم را خسته و غصهام را پیوسته کرد و چه زود جمع ما به پریشانی کشید… شکایت خود به خدا میبرم و دخترت را به تو میسپارم. زهرا خواهد گفت که پس از تو چه ستمها بر او روا داشتند… آنچه میخواهی از او بجوی و هرچه خواهی با او بگوی، تا راز دل نزد تو بگشاید و خون دلی که فرو داده است، برون آید…
ای پیامبر خدا… دخترت زهرا، پنهانی به خاک میرود و حال آنکه، هنوز چند روزی بیش، از رحلت تو سپری نشده و هنوز نامت از زبانها نیفتاده است…
ای فاطمه!… اگر بیم آن نبود که ستمگران چیره شوند، برای همیشه در کنار مزارت میماندم و در این ماتم بزرگ جوی اشک از دیده میراندم و…»
چرا فاطمه را شبانه به خاک میسپارند؟ چرا آثار و نشانههای ظاهری قبر او را از میان برمیدارند؟ و چرا علی(ع) بر بینشانی تربت زهرای مرضیه(س) که سفارش خود او بود اصرار میورزد و در نجوای غمزده خویش با رسول خدا(ص) از این بینشانی خبر میدهد؟… در این ماجرا، «پرسش و پاسخ» به هم آمیخته و «جوابها» در متن «سؤالها» جای گرفتهاند… و بینشانی قبر فاطمه(س) یک «نشانه» است. زهرا(س) که پیامبر خدا(ص)، خشنودی او را خشنودی خدا دانسته بود، در بینشانی مدفن خود، از اعتراض به آنچه که آن روزها بعد از رحلت رسول خدا(ص) در مدینه، مرکز حکومت اسلامی در جریان بود، خبر میدهد. اعتراض فاطمه(س) چه بود؟…
چند ده سال بعد، آنچه فاطمه(س) در آن روز دیده بود، دیگران نیز به وضوح دیدند ولی آن روز خیلی دیر شده بود.
اما، امروز، فاطمه عزیز! دیگر مانند آن روزها تنها نیستی. ملتهای مسلمان با نشانهای که تو با قبر بینشان خود برجای گذاشته بودی، خوش به نشان آمدند، سقف ظلمانی نظام سلطه را شکافتند و طرحی نو که برگرفته از نسخه اسلام ناب محمدی(ص) بود در انداختند و … بار دیگر بعثت به بار نشست…
ثبت دیدگاه